سما جون سما جون ، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
زهرا جون زهرا جون ، تا این لحظه: 20 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

روزمره های دخترانم

آخر کلاس سما جون

شیفتای آقا جان اعلام شد ... چی بگم ): ... سلامت باشن ایشالا ... مهم همینه ... امروز روز آخر کلاس نقاشی سما جون بود خیلی خوب بود وقتی کاراشون رو مربی بهمون نشون داد کلی ذوق کردم ... با دوستاش عکس گرفت که بعد میزارم ... ترم دوم موکول شد احتمالا به بعد تعطیلات خرداد تا ببینیم چی میشه ... منم امروز رفتم مدرسه برای رفع و رجوع بعضی از کارها ... فردا میرم برای اوکی کردن کار تخت خواباشون ... یکم دکوراسیون اتاق دخترا رو سر و سامان بدم ... احتمالا استارت  کلاس خط رو بزنم از هفته آینده ... هر دو تون زود خوابیدید سما جون که سر شب اینقدر خسته بود که رو مبل دراز به دراز افتاد و خوابید امروز کمی اذیت کردی که مجبور شدم تنبیه ات کنم بین ...
30 ارديبهشت 1392

دیشب ...

دیشب بعد اینکه سما جون رو از کلاس نقاشی _ 6 امین جلسه _ برگشتیم رفتیم یه سر پیش عمو حمید آقا احوال بپرسیم من و سما جون ... ساینا جون واسش یه کتابچه نخ جادویی فرستاده بود که از دیشب داریم با هم بازی میکنیم ...  برگشت خاله مریم رو دیدیم , با هم رفتیم خونه  سالاد ماکارونی درست کردیم و بابایی و مامانی و دایی و خانمش هم اومدن بیرون هوا عالی بود نشستیم تو حیاط بالاخره شیفتای آقا جان هم مشخص شد دوباره شیفتای پشت هم ... مسافرت بهم خورد ... و با این اوضاع اصلا نمیشه برنامه ای واسه تابستون بچینیم ... زهرا مشغول آزمونا فردا علوم داره و تا 8 ام باید برن مدرسه ... الانم داره میره کلاس بسکت ... سما جون داره پویا می بینه ... پت و مت...
29 ارديبهشت 1392

تولد و شب آرزوها + پایان 6 ماه

دیشب تولد آقاجون رفتیم بیرون خوب بود عمه جان هم از بشرویه اومده بودن ... شب آرزوها هم بود و آرزوی من سلامتی همه بود و عاقبت به خیری همه ... بالاخره آقا جان هم از امروز جمعه  شنا رو شروع کردن و کلی راضی بودن و خوششون اومده بود قرارِ از این به بعد عمو مهدی آقا هم جمعه ها بیان که با هم برن شنا دیشب پایان شش ماهگی خاله محبوبه بود نی نی داره روز به روز بزرگتر میشه و ما منتظر دیدارش هستیم من که دلم داره ضعف میره واسه دیدنش و اما ... نی نی گولو خاله مریم هم الان 9 هفته و 2 روزش و با نی نی گولو خاله " ف " 4 هفته و 1 روز تفاوت دارن هر سه شون سالم باشن ... امروز رفتیم ناهار خونه مامانی ، آبگوشت ،  وای که چه چسبید ...(: از ف...
27 ارديبهشت 1392

دختری ...

امروز بعد چند روز مامانی و بابایی از سفر مشهد برگشتن ... حدودا ساعت 3 و نیم بود . و بعد ناهار رفتن خونه ...آخرین جلسه کلاس شنا هم موکول شد به هفته دیگه ... هنوز خیلی از روند کار راضی نیستم ): امروز دختری بسکت داشت و اعلام کرد که قرارِ شهریور ازشون تست بگیرن واسه تیم ... موفق باشی دیروز نتایج آزمون هماهنگ مدارس سما رو آورد  مدرسه : اول      شهر :11   مدارس سما منطقه 9 : 21 از بین فکر کنم 4صد و ... نفر تو درس فارسی 100 % زده بود که اول شده بود ... بهت میبالم دخترکممم ... الان دو تاییتون خوابین سما جون هم حروف s و a و ترکیب sa رو یاد گرفته و خوبی فلش کارتها رو میخونه منم روزها رو میگذرونم .....
25 ارديبهشت 1392

4 هفته و 4 روز ...

خوشحالمممممممم بسیارررررر امسال دنیایی به زیبایی گریه های آغازین خواهم داشت ... و تداعی میشود خاطرات در آغوش من ...
23 ارديبهشت 1392

خیلی دور ... خیلی نزدیک ...

تنهام در خونه امروز هوا خیلی گرم شده ...کولر رو زدم . نشستم دارم ترانه گل پونه های وحشی رو دانلود میکنم ... سما ، رفته آموزشگاه . زهرا بعدٍ یه روز استراحت در خونه به خاطر درگیری با ویروس شکم درد ، امروز رفت مدرسه ... کلاس شنا دیروز تعطیل شد ... کلاس بسکتبال زهرا جون تشکیل شد ، بعد دخترا رو بردیم سرزمین عجایب و رستوران ... از خواب ظهر متنفرم دیشب کلی دست و پا زدم که خوابم ببره ): امروز یکصد و پانزدهمین ماهگرد تولد زهرا است مبارککککککک عزیزم در حالی که فقط 5 ماه دیگه مونده تا اینکه یک دهه ار تولدش رد بشه ... ده سال خیلی نزدیک ... و اما آقا سه روز دیگه مرز 41 سالگی رو رد میکنن و ... براشون آرزوی سلامتی دارم خدا جونم ممنونم به خا...
23 ارديبهشت 1392

امروز

صبح رفتم همایش تقدیر از ورزشکاران ... بعد ناهار ... بعد خواب ... بعد تمیز کاری خونه تا غروب ... عصر هانیه جون و نفیسه کمی اومدن پبشمون ... نرفتیم بیرون ... دایی با خانمش اومدن ... طفلی خاله مریم زنگ زد که عصر بریم بیرون ولی من شما دو تا رو محروم کرده بودم به دلایلی ...واسه همین رد کردم و نرفتیم ... هنوز این وروجک داره بازی میکنه من نمیدونم چه انرژِی داره ... بعد اینکه کلی واسش قصه های رنگارنگ خوندم یکم باید کتاب بخونم احتیاج دارم بهش موندم با اخلاق زرزر چه کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟  
20 ارديبهشت 1392

آریانا

سلام گل های باغ من ... امشب بالاخره جشن آموزشگاه سما جون برگزار شد و بچه ها حسابی شاد شدن ... کلر بوک های بجه ها به نمایش گذاشته شده بود ... دختری خیلی خوب کاراش رو انجام داده ... حرف s , a رو یاد گرفته و به خوبی فلش کارتها رو میخونه  چند شب پیش کلی با هم کار کردیم و جایزه اش تیله بازی بود که کلی ذوق کرد و بعدش قایم موشک بازی و مجسمه و ... و کلی بازی دیگه فداشششش دوستتتون دارم گلای من الان مامانی و بابایی اومدن خداحافظی که برن مشهد شما دو تا خواب بودین و کلی بوسیدنتون ... ایشالا به سلامتی برن ... منم که طبق معمول هر سال میگم میرم نمایشگاه کتاب و نمیشه ): ): تا بعد ........... ...
19 ارديبهشت 1392

دختره ما داریم (:

سما جون وارد 47 امین ماهگرد تولدش شد ... ماهگرد مبارککککک ماه روی من دیشب به خاله جون میگه خاله مریم میخواد زایمان کنه ... خاله اش میگه نه هنوز زوده سما میگه من میدونم !!! دختره ما داریم !!!! (: امشب به آقا جان میگه دوباره گوشم کر شده آقا جان میگن : از کجا فهمیدی میگه : آخه گوشم حرف نمیزنه ..!!! چند هفته پیش میگه : مامان واسم عینک آفتابی میخرین گفتم نه زوده هنوز ... میگه : قول میدم ازش مرابقت کتم !!! نه مراق... نه مراب... ( نمیتونست بگه (: ) آخرش گفت نگهداری می فهمین نگهداری دختره ما داریم ...
16 ارديبهشت 1392